ليچارديات يه نون خوراضافي
شیخ زادگان را به هر وسیله که باشد بگایید تا حج اکبر کرده باشید. تخم به حرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند. رساله صد پندعبید زاکانی
Saturday, November 26, 2005
مارتين بهم زنگ زده بود که ليلا سلام بهت ميرسونه! کي? ليلا!! يه چيزي مثل تله پاتي انگار برقرار شد نگاه هاي اون روزي منو ليلا چرا نرفتم اون روز تو انجمنشون .
سه هفته بعد :خيلي شيک و تر و تميز شيشه ادکلن رو رو خودت خالي ميکني تا از30 فرسخي بوي ادکلنت تو ذوق همه بخوره و بعد از نيم ساعت تاخير ميري پارتيشون اونجا ميبيني ليلا نيستش کلي اينور اونور ميکني با 100 نفر سلام و احوال ميکني که ليلا رو توشون بجوري اما نيستش .بعداز يه ساعت ميبيني ليلا تو آشپز خونه بوده .اونم خوشگلتر ازدفعه قبل که قشنگ از لابلاي جمعيت تو چشم بخوره.ميري پيشش درحين رد شدن از وسط مردم چند تا جقله بچه و پيرزن پيرمرد رو له ميکني تا برسي اونم مي بينه تورو لبخند ميزنه همون لبخندو کرشمه اي که کشته مرده زياد داره . ميخواهي صحبت کني که يکي از اون پيرزناي ح.... مياد جلو احوالپرسي کنه از يه طرف هم ليلا وايساده منتظرتو شاسکول تا ببينه عکس العملت چيه. تا ميايي لب وا کني پيرزن دومي با دستاي باز مياد طرفت تازه بوس هم ميخواد و شروع ميکنه گله و شکايت که چرا کمتر ميايي اينور و از اون حرفاي 100 من يه غاز. تو دلم 100 تا فحش وفصاحت بارش ميکنم آخه جلو توي پيرزن من چه گهي بخورم با ليلا , اصلا مگه پيره زن قربتي امون ميده من با ليلا حرف بزنم يه ريز هي زر ميزنه از يه طرف هم نميشه به يه بهونه بييچونم ميفهمه که فقط واسه ليلا اومدي اونجا بقيه تخمت بوده تو اين گيري بيري يدفعه ليلا ميگه خيلي معذرت ميخوام اما من امروز نميتونم بيشتر ازين بمونم و الان ديگه ديرم ميشه بايد برم روبوسي بعدشم خدافظ شما .
سه هفته بعد :خيلي شيک و تر و تميز شيشه ادکلن رو رو خودت خالي ميکني تا از30 فرسخي بوي ادکلنت تو ذوق همه بخوره و بعد از نيم ساعت تاخير ميري پارتيشون اونجا ميبيني ليلا نيستش کلي اينور اونور ميکني با 100 نفر سلام و احوال ميکني که ليلا رو توشون بجوري اما نيستش .بعداز يه ساعت ميبيني ليلا تو آشپز خونه بوده .اونم خوشگلتر ازدفعه قبل که قشنگ از لابلاي جمعيت تو چشم بخوره.ميري پيشش درحين رد شدن از وسط مردم چند تا جقله بچه و پيرزن پيرمرد رو له ميکني تا برسي اونم مي بينه تورو لبخند ميزنه همون لبخندو کرشمه اي که کشته مرده زياد داره . ميخواهي صحبت کني که يکي از اون پيرزناي ح.... مياد جلو احوالپرسي کنه از يه طرف هم ليلا وايساده منتظرتو شاسکول تا ببينه عکس العملت چيه. تا ميايي لب وا کني پيرزن دومي با دستاي باز مياد طرفت تازه بوس هم ميخواد و شروع ميکنه گله و شکايت که چرا کمتر ميايي اينور و از اون حرفاي 100 من يه غاز. تو دلم 100 تا فحش وفصاحت بارش ميکنم آخه جلو توي پيرزن من چه گهي بخورم با ليلا , اصلا مگه پيره زن قربتي امون ميده من با ليلا حرف بزنم يه ريز هي زر ميزنه از يه طرف هم نميشه به يه بهونه بييچونم ميفهمه که فقط واسه ليلا اومدي اونجا بقيه تخمت بوده تو اين گيري بيري يدفعه ليلا ميگه خيلي معذرت ميخوام اما من امروز نميتونم بيشتر ازين بمونم و الان ديگه ديرم ميشه بايد برم روبوسي بعدشم خدافظ شما .
Monday, November 14, 2005
Heaven is where the police are British,the chefs Italian,the mechanics German,the lovers Franch and it is all organized by the Swiss. Hell is where the police are German,the chefs British,the mechanics French,the lovers Swiss,and it is all organized by the Italians.
Sunday, November 13, 2005
اهل دانشگاهم

اين شعرم کار من نيست خواستم بگم شعر سهراب رو بد درنياورده گذاشتمش اينجا.
***
اهل دانشگاهم روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم خرده عقلی سر سوزن شوقي
اهل دانشگاهم پيشه ام گپ زدن است
گاه گاهي مي نويسم تكليف مي سپارم به شما
تا به يك نمره ناقابل بيست كه در آن زندانيست دلتان زنده شود
چه خيالي چه خيالي ميدانم گپ زدن بيهوده است
خوب ميدانم دانشم بيهوده است
اوستاد از من پرسيد چقدر نمره ز من مي خواهي
من از او پرسيدم دل خوش سيري چند
اهل دانشگاهم قبله ام آموزش
جانمازم جزوه مشق از پنجره ها ميگيرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهايم را وقتي مي خوانم كه خروس مي كشد خميازه
مرغ و ماهي خواب است
خوب يادم هست مدرسه باغ آزادي بود
درس بي كرنش مي خوانديم نمره بي خواهش مي آورديم
تا معلم پارازيت مي انداخت همه غش مي كرديم
كلاس چقدر زيبا بودو معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز مثل يك بازي بود
كم كمك دور شدم از آنجا بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه به محيط خشن آموزش
و به دانشكده علوم سرايت كردم رفتم از پله كامپيوتر بالا
چيزها ديدم در دانشگاه
من گدايي ديدم در آخر ترم در به در مي گشت
يك نمره قبولي مي خواست
من كسي را ديدم از ديدن يك نمره ده
دم دانشگاه پشتك مي زد
شاعري ديدم هنگام خطابه به خرچنگ مي گفت ستاره
و اسيد نيتريك را جاي مي مي نوشيد
همه جا پيدا بود همه جا را ديدم
بارش اشك از نمره تك جنگ آموزش با دانشجو
حذف يك درس به فرماندهي كامپيوتر
فتح يك ترم به دست ترميم قتل يك لبخند در آخر ترم
همه را من ديدم من در اين دانشگاه در به در و ويرانم
من به يك نمره نا قابل ده خشنودم من به ليسانس قناعت دارم
من نمي خندم اگر دوست من مي افتد
من نمي خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بكنند
و نمي خندم اگر موي سرم مي ريزد
من در اين دانشگاه در سراشيب كسالت هستم
خوب مي دانم استاد كي كوئيز مي گيرد
برگه حذف كجاست سايت و رايانه آن مال من است
تريا،نقليه،دانشكده از آن من است
ما بدانيم اگر سلف نباشد همگي مي ميريم
و اگر حذف نباشد همگي مشروطيم
نپرسيم كه در قيمه چرا گوشت نبود
كار ما نيست شناسايي مسئول غذا
كار ما نيست شناسايي بي نظمي ها
كار ما شايد اينست كه در مركز پانچ
پي اصلاح خطا ها برويم
***
***
اهل دانشگاهم روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم خرده عقلی سر سوزن شوقي
اهل دانشگاهم پيشه ام گپ زدن است
گاه گاهي مي نويسم تكليف مي سپارم به شما
تا به يك نمره ناقابل بيست كه در آن زندانيست دلتان زنده شود
چه خيالي چه خيالي ميدانم گپ زدن بيهوده است
خوب ميدانم دانشم بيهوده است
اوستاد از من پرسيد چقدر نمره ز من مي خواهي
من از او پرسيدم دل خوش سيري چند
اهل دانشگاهم قبله ام آموزش
جانمازم جزوه مشق از پنجره ها ميگيرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهايم را وقتي مي خوانم كه خروس مي كشد خميازه
مرغ و ماهي خواب است
خوب يادم هست مدرسه باغ آزادي بود
درس بي كرنش مي خوانديم نمره بي خواهش مي آورديم
تا معلم پارازيت مي انداخت همه غش مي كرديم
كلاس چقدر زيبا بودو معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز مثل يك بازي بود
كم كمك دور شدم از آنجا بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه به محيط خشن آموزش
و به دانشكده علوم سرايت كردم رفتم از پله كامپيوتر بالا
چيزها ديدم در دانشگاه
من گدايي ديدم در آخر ترم در به در مي گشت
يك نمره قبولي مي خواست
من كسي را ديدم از ديدن يك نمره ده
دم دانشگاه پشتك مي زد
شاعري ديدم هنگام خطابه به خرچنگ مي گفت ستاره
و اسيد نيتريك را جاي مي مي نوشيد
همه جا پيدا بود همه جا را ديدم
بارش اشك از نمره تك جنگ آموزش با دانشجو
حذف يك درس به فرماندهي كامپيوتر
فتح يك ترم به دست ترميم قتل يك لبخند در آخر ترم
همه را من ديدم من در اين دانشگاه در به در و ويرانم
من به يك نمره نا قابل ده خشنودم من به ليسانس قناعت دارم
من نمي خندم اگر دوست من مي افتد
من نمي خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بكنند
و نمي خندم اگر موي سرم مي ريزد
من در اين دانشگاه در سراشيب كسالت هستم
خوب مي دانم استاد كي كوئيز مي گيرد
برگه حذف كجاست سايت و رايانه آن مال من است
تريا،نقليه،دانشكده از آن من است
ما بدانيم اگر سلف نباشد همگي مي ميريم
و اگر حذف نباشد همگي مشروطيم
نپرسيم كه در قيمه چرا گوشت نبود
كار ما نيست شناسايي مسئول غذا
كار ما نيست شناسايي بي نظمي ها
كار ما شايد اينست كه در مركز پانچ
پي اصلاح خطا ها برويم
***
Tuesday, November 08, 2005
خلف نام حاكمي در خراسان بود. او را گفتند كه فلان كس مطلق شكلِ تو دارد. او را حاضر كرد و از او پرسيد كه مادرت دلالگي كردي و به خانههاي بزرگان رفتي. گفت: مادرم عورتي مسكين بود هرگز از خانه بيرون نرفتي. اما پدرم در باغهاي بزرگان كار كردي و آبكشي داشتي.
***
شخصي از مولانا عضد الدين پرسيد: چوناست كه مردم در زمانِ خلفا دعوييِ خدايي و پيغمبري بسيار ميكردند و اكنون نميكنند؟ گفت: مردمِ اين روزگار را چندان ظلم و گرسنهگي افتاده است كه نه از خدايشان به ياد ميآيد و نه از پيغامبر.
***
پدر صاحب کلنگ بسوزه
***
شخصي از مولانا عضد الدين پرسيد: چوناست كه مردم در زمانِ خلفا دعوييِ خدايي و پيغمبري بسيار ميكردند و اكنون نميكنند؟ گفت: مردمِ اين روزگار را چندان ظلم و گرسنهگي افتاده است كه نه از خدايشان به ياد ميآيد و نه از پيغامبر.
***
پدر صاحب کلنگ بسوزه
Friday, November 04, 2005
اهل ...
من نميدانم كه چرا ميگويند : اسب حيوان نجيبي است ماکسيما زيباست
و چرا در کمد هيچ كسي يخچال نيست
پودربچه چه كم از کرم موبر دارد
باستن ها را بايد شست جور ديگر بايد ريد
واژن ها را بايد شست
واژن بايد خود کوبيد‚ واژن بايد قابل کوبيدن باشد
دگمه ها را بايد بست
زير دالان بايد چست
زهره را خاطره را زير دالان بايد برد
با همه روسپيان شهر زير دالان بايد رفت
خانم را زير دالان بايد برد
عشق را زير مانتو بايد جست
زير دالان بايد با من ور رفت
زير دالان بايد دکتر بازي كرد
زير دالان بايد زيپ کشيد ميخ را درسه جاف بايد کوبيد
زندگي عنتر شدن پي در پي
زندگي شاش كردن در بوقچه ننجون است
رخت ها را بكنيم
يار در يك قدمي ست
ممه اش را بكشيم
شبي يك فاحشه را لخت كنيم راست يك هالو را
نرمي لاله گوش را ادرار كنيم
روي قانون چمن پا نگذاريم
در گلستان بندتنبان را باز كنيم
و کمر را بگشاييم اگر يار درآمد
و نگوييم كه شب چيز بدي ست
معذرت از روح مفلوک سهراب
و چرا در کمد هيچ كسي يخچال نيست
پودربچه چه كم از کرم موبر دارد
باستن ها را بايد شست جور ديگر بايد ريد
واژن ها را بايد شست
واژن بايد خود کوبيد‚ واژن بايد قابل کوبيدن باشد
دگمه ها را بايد بست
زير دالان بايد چست
زهره را خاطره را زير دالان بايد برد
با همه روسپيان شهر زير دالان بايد رفت
خانم را زير دالان بايد برد
عشق را زير مانتو بايد جست
زير دالان بايد با من ور رفت
زير دالان بايد دکتر بازي كرد
زير دالان بايد زيپ کشيد ميخ را درسه جاف بايد کوبيد
زندگي عنتر شدن پي در پي
زندگي شاش كردن در بوقچه ننجون است
رخت ها را بكنيم
يار در يك قدمي ست
ممه اش را بكشيم
شبي يك فاحشه را لخت كنيم راست يك هالو را
نرمي لاله گوش را ادرار كنيم
روي قانون چمن پا نگذاريم
در گلستان بندتنبان را باز كنيم
و کمر را بگشاييم اگر يار درآمد
و نگوييم كه شب چيز بدي ست
معذرت از روح مفلوک سهراب